«ناظم حكمت را فراموش نكنيد؛ پسرم ميميرد، آزادش كنيد!»
اين سخن « جلاله » مادر ناظم حكمت است كه روي پل «قالاي» مردم را صدا ميزد و روزنامه پخش ميكرد. اين جملهي تلخ كه مطمئناً با اندوه فراواني ادا ميشده است، از زبان مادر مردي است كه به خاطر مبارزهي عدالتجويانهاش از هشتم اپريل 1950 در زندان «بورصه» ي تركيه اعتصاب كرده بود. ناظم حكمت مردي كه در زندان هم « وجودش سرشار از شادي درخشاني است.» او به زندان افتاده است به خاطر اين كه جز جانش چيز ديگري ندارد تا به مردماش هديه كند.
« من عقلم را از دست ندادهام، اما هيچكس به حرفهاي من اعتنا نمي كند. اگر من نه از افسردگي، نه ازغم، نه از ضعف و نه در اثر بحرانهاي قلبي راهي را درست تشخيص دادهام، معنايش اين است كه در مبارزه براي به كرسي نشاندن حق و عدالت چيزي جز زندگي خود نداشتهام كه نثار كنم. براي آن كه تأثيري هر چند كوچك در اين مبارزه داشته باشم، حتي راضي به مرگ هستم. شكر خدا كه عقلم را از دست ندادهام و خوب ميفهمم چه ميخواهم بكنم.»