از محروميت و مظلوميت تا زندان و بربريت


«ناظم حكمت را فراموش نكنيد؛ پسرم مي‌ميرد، آزادش كنيد!»
اين سخن « جلاله » مادر ناظم حكمت است كه روي پل «قالاي» مردم را صدا مي‌زد و روزنامه پخش مي‌كرد. اين جمله‌ي تلخ كه مطمئناً با اندوه فراواني ادا مي‌شده است، از زبان مادر مردي است كه به خاطر مبارزه‌ي عدالتجويانه‌اش از هشتم اپريل 1950 در زندان «بورصه‌» ي تركيه اعتصاب كرده بود. ناظم حكمت مردي كه در زندان هم « وجودش سرشار از شادي درخشاني است.» او به زندان افتاده است به خاطر اين كه جز جانش چيز ديگري ندارد تا به مردم‌اش هديه كند.
« من عقلم را از دست نداده‌ام، اما هيچ‌كس به حرف‌هاي من اعتنا نمي كند. اگر من نه از افسردگي، نه ازغم، نه از ضعف و نه در اثر بحران‌هاي  قلبي راهي را درست تشخيص داده‌ام، معنايش اين است كه در مبارزه‌ براي به كرسي نشاندن حق و عدالت چيزي جز زندگي خود نداشته‌ام كه نثار كنم. براي آن كه تأثيري هر چند كوچك در اين مبارزه داشته باشم، حتي راضي به مرگ هستم. شكر خدا كه عقلم را از دست نداده‌ام و خوب مي‌فهمم چه مي‌خواهم بكنم.»

ارتش گرسنگی راه می‌رود

ارتش گرسنگی راه می‌رود
راه می‌رود تا دلی از عزای نان درآورد
تا دلی از عزای گوشت درآورد
تا دلی از عزای کتاب درآورد
تا دلی از عزای آزادی درآورد
راه می‌رود، پل‌ها را در می‌نوردد، چون دَمِ شمشیر می‌بُرد
راه می‌رود، درهای آهنین را می‌درّد، حصار دژها را واژگون می‌کند
پای در خون راه می‌رود.

یادنامه ی ناظم حکمت


خرداد امسال مصادف بود با پانزدهمین سال درگذشت ناظم حکمت شاعر بلندآوازهٔ ترک.
ناظم حکمت را خوانندهٔ فارسی زبان کم و بیش می‌شناسد، گرچه در سال‌های اعتلاء هنر او، هم در ایران و هم در ترکیه، سیستم‌های حکومتی «حکمت» و نظائر او را به‌کنج فراموشی رانده بودند. ناظم حکمت مجموعاً نزدیک به‌پانزده سال از عمرش را در زندان و همین حدود را در تبعید گذرانده است.
در این فرصت، چند قعطه شعر از ناظم، تقویم زندگی او، و نظرات ستایش‌آمیزی که نویسندگان و شاعران جهان درباره حکمت ابراز کرده‌اند خواهد آمد.
محمدعلی سپانلو

دو شعر از ناظم حکمت
در زندان استانبول
در استانبول
در حیاط زندان
و در روزانهٔ آفتابی زمستان
پس از باران
آنگاه که ابرها، دیوارها، سفال‌های سرخ 

سفینهٔ ناظم حکمت

ناظم، این شاعر بزرگ را، گرچه ده سال است که جسماً از میان ما رفته، محال است بتوان درگذشته نگریست. این امر دربارهٔ تمامی شاعران به‌راستی بزرگ صدق می‌کند. او با گوشت و پوست تُرکی خویش، میان ما، در اتحاد شوروی، در فرانسه، در هر جا که شعرهایش زنده است زندگی می‌کند.
به‌هنگام مرگش اتحاد شوروی از من خواست مدیریت انجمنی را برای جمع‌آوری تمام اوراق و اسناد و دست‌نوشته‌ها و مکاتبات او برعهده گیرم. اکنون همهٔ آن‌ها در وضعی عالی در بایگانی‌های ادبی دولت محفوظ است و انتظار روزی را می‌کشد که بتواند به‌ملتش بازگردد.
به لطف همین کار ده‌ ساله است که مجموعهٔ هشت جلدی کلیات ناظم حکمت در بلغارستان به‌زبان ترکی منتشر شده‌است. 

تقویم زندگی ناظم حکمت


۱۹۰۲: تولد ناظم حکمت در سالونیک. خانوادهٔ حکمت از قشرهای مدیریت نظامی و اداری امپراتوری عثمانی بودند. شاخه مادری شاعر ـ که لهستانی تبار بود ـ گرایشی غربی و تجددطلب داشت و در مقابل، شاخهٔ پدری او به‌‌سنت‌های خاص ترک و شرقی وابسته بود. جنبش «ترک‌های جوان» در پاریس علیه استبداد سلطان عبدالحمیدثانی مبارزه می‌کرد. ظهور آثار شاعرانه به‌‌شعر هجایی (نوعی عروض عامیانهٔ ترکی که قرن‌ها از طرف شاعران ترک متروک مانده بود).
۱۹۰۸: انقلاب ترک‌های جوان. استعفای سلطان بر اثر فشار سازمان سیاسی «ترقی» و احیای نظام مشروطیت سال ۱۸۷۶. نخستین اعتصاب مهم کارگران راه‌آهن، که به‌‌تدریج به‌‌سایر بخش‌های صنعتی نیز رخنه می‌کند.
۱۹۰۹: بروز حوادث خونین در استانبول. جنبش مرتجعانی که به‌‌وسیلهٔ سلطان تحریک شده بودند عزل سلطان و پایان استبداد 

ارثیه گمشده ناظم حکمت پیدا شد

ارثیه کامل ناظم حکمت، شامل دست‌نوشته‌‌ی اشعار، نامه‌ها، کتاب‌ها و اثاثیه زندگی شخصی او، نزد زن روس ۹۴ ساله‌ای به نام گالینا گرگوریونا کولزنیکووا نگهداری می شود.

...

ارثیه گمشده ناظم حکمت پیدا شد

ارثیه ناظم حکمت، که دهها سال گم شده بود، در کوهستان اورال روسیه پیدا شد.

ارثیه کامل ناظم حکمت، شامل دست‌نوشته‌‌ی اشعار، نامه‌ها، کتاب‌ها و اثاثیه زندگی شخصی او، نزد زن روس ۹۴ ساله‌ای به نام گالینا گرگوریونا کولزنیکووا نگهداری می شود.

در دوره‌ای که این شاعر بزرگ در سال ۱۹۵۲ پس از ورود به شوروی سابق، در بیمارستانی در مسکو بستری شده بود، این زن، پزشک معالج او بود، و سپس با عشقی پرشور به معاشرت با او ادامه داد.

نامه ی شماره ی نهم

زانو زده بر خاك زمين را نگاه مى‏كنم
علف را نگاه مى‏كنم
حشره را نگاه مى‏كنم
لحظه را نگاه مى‏كنم شكفته آبى ِ آبى
به زمين بهاران مانى تو، نازنين من
تو را نگاه مى‏كنم.
خفته بر پشت، آسمان را مى‏بينم
شاخه‏هاى درخت را مى‏بينم
لكلك‏ها را مى‏بينم بال‏زنان
به آسمان بهاران مانى تو، نازنين من
تو را مى‏بينم.