از محروميت و مظلوميت تا زندان و بربريت


«ناظم حكمت را فراموش نكنيد؛ پسرم مي‌ميرد، آزادش كنيد!»
اين سخن « جلاله » مادر ناظم حكمت است كه روي پل «قالاي» مردم را صدا مي‌زد و روزنامه پخش مي‌كرد. اين جمله‌ي تلخ كه مطمئناً با اندوه فراواني ادا مي‌شده است، از زبان مادر مردي است كه به خاطر مبارزه‌ي عدالتجويانه‌اش از هشتم اپريل 1950 در زندان «بورصه‌» ي تركيه اعتصاب كرده بود. ناظم حكمت مردي كه در زندان هم « وجودش سرشار از شادي درخشاني است.» او به زندان افتاده است به خاطر اين كه جز جانش چيز ديگري ندارد تا به مردم‌اش هديه كند.
« من عقلم را از دست نداده‌ام، اما هيچ‌كس به حرف‌هاي من اعتنا نمي كند. اگر من نه از افسردگي، نه ازغم، نه از ضعف و نه در اثر بحران‌هاي  قلبي راهي را درست تشخيص داده‌ام، معنايش اين است كه در مبارزه‌ براي به كرسي نشاندن حق و عدالت چيزي جز زندگي خود نداشته‌ام كه نثار كنم. براي آن كه تأثيري هر چند كوچك در اين مبارزه داشته باشم، حتي راضي به مرگ هستم. شكر خدا كه عقلم را از دست نداده‌ام و خوب مي‌فهمم چه مي‌خواهم بكنم.»
 
 ناظم حكمت پسر «حكمت بيگ» كارمند وزارت خارجه‌ي دولت عثماني بود، كه در آن وضعيت بد حكومتي مجبور به استعفا شد. چون معتقد بود يا بايد طرفدار سلطان بود و جاسوسي كرد و يا آزاديخواه بود و به استقبال مرگ رفت. ناظم پسر چنين مردي است. آنها راه دوم را برگزيده بودندو تا سه سالگي ناظم، در حلب پيش «ناظم پاشا» پدربزرگش زندگي كردند و بعد به استانبول برگشتند. او متولد 1902 ميلادي است، دوراني كه جهان در حال تغيير و تحولات سياسي و اجتماعي فراواني است. قرار است تنش‌ها و بحران‌هاي سياسي سرنوشت شومي را براي ناظم حكمت رقم بزنند. به پيشنهاد « جمال پاشا» وزير درياداري وارد مدرسه‌ي نظامي مي‌شود، به درجه‌ي افسري نيروي دريايي مي‌‌رسد اما به خاطر بيماري ريه از خدمت معاف مي‌شود.
اولين شعرهايش را هنگامي كه در مکتب درس مي‌خواند و هنوز بسيار كم سن و سال است، مي‌گويد و مورد تحسين همه قرار مي‌گيرد.
 روحيه‌ي مبارزه طلبي و آزاديخواهي در اوان جواني تمام وجودش را پركرده است. جنگ جهاني اول تمام شده، تركيه دراين جنگ شكست خورده و استانبول از طرف قواي متفقين اشغال شده است. بيگانگان كشور را در اختيار دارند. در اين سال‌‌ها ناظم 18 سال دارد. شخصيت شاعري او كه حالا به سرزبان‌ها افتاده است، دراين دوران شكل مي‌گيرد. وضع اسف‌بار مردمش را مي‌بيند، فقر، دربدري، زور، شكنجه، خون، قتل و غارت و.... روح شاعر جوان را مي‌آزارد و بعد‌ها تا هميشه او را رها نمي‌كند. جنگ‌هاي استقلال‌طلبانه‌ي كشورش شروع مي شود و ناظم چهره‌ي روشنفكري است كه نمي‌تواند ساكت بنشيند.
 بنابراين فعاليت‌هاي خود را وسعت مي‌بخشد. مدتي را در «بولو» به معلمي مي پردازد و با زندگي سخت مردم آن ناحيه آشنا مي‌شود. به كمك دوستش به روسيه مي‌رود و با وساطت او در دانشگاه ملل شرق در رشته‌ي علوم سياسي به تحصيل مي‌پردازد. خرج تحصيل‌اش را دولت شوروي به عهده مي‌گيرد به اين شرط كه در ايام تعطيل در مزارع دهات شوروي كاركند. زندگي در مسكو تأثير زيادي بر شعر و شخصيت ناظم گذاشته است. خودش مي‌گويد: «به اندازه‌ي تمام باراني كه در مسكو مي‌بارد، شعر نوشتم.» او در اين سال‌ها با چهره‌هاي بسياري آشنامي‌شود كه بعد‌ها در زندگي‌اش نقش بازي مي‌كنند، از آن جمله است ماياكوفسكي.
 در 1925 به استانبول بر مي‌گردد. شعرهايش را چاپ مي‌كند و عضو هيأت تحريريه‌ي مجله‌ي روشنفكران مي‌شود. بذرهايي كه  در ذهن ناظم نوجوان كاشته شده بود، حالا گياهي شده و كم كم به بار مي‌نشيند. مبارزات او با عوامل حكومتي با چاپ و نشر مقالات و شعر‌ها آشكار شده است. بنابراين ابتدا مي‌خواهند او را تطميع كنند، اما ناظم « آميزه‌اي از آب و آتش» است، « قلبي  آكنده از زخم و روشنايي» معلوم است كه بعد از اين، تهديدها شروع خواهد شد و مي‌شود. كساني هستند كه نمي‌توانند نيش قلم ناظم  و پرچم آزادي‌خواهي را كه او برافراشته بود،‌ تحمل كنند. اشعار او در دادگاه اسنادي مي‌شوند بر عليه خودش و او به 15 سال زندان محكوم مي‌شود اما به روسيه فرار مي‌كند و دو سال در مسكو به كار شعر، تئاتر و رمان مي‌پردازد. با شنيدن خبر عفو عمومي به كشورش باز مي‌گردد، در برگشت دستگير مي‌شود و تا آزادي‌اش ثابت شود، دو ماه طول مي‌كشد.
حس وطن‌دوستي همچون آتش در قلب بيمار ناظم حكمت سر برداشته است:
« در زندان‌ها نور آزاديم بود
در تبعيد قاتق نانم
در هرشبي كه پايان مي‌يافت و در هر روزي كه آغاز مي‌شد:
رؤياي بزرگ نجات وطنم».
 كتاب‌هايش يكي پس از ديگري چاپ و منتشر مي‌‌شوند. آثار او آن چنان تأثيري برذهن خوانندگان گذاشته كه او را به پرخواننده ترين شاعر تركيه تبديل كرده است و اين‌ها تيرهايي است كه به قلب حكومت فاشيستي مي‌نشيند، همچنين به قلب خودش، خانواده‌اش، زندگي‌اش و... آزادي‌اش! در همين سال‌ها دستگير شده و به اعدام محكوم مي‌شود اما اين حكم سنگين با چند تجديد نظر و تلاش فراوان به خاطر اين كه دشمنانش نمي‌توانند ثابت كنند، به يك سال زندان تقليل مي‌يابد. ممنوع القلم مي‌شود. روزنامه‌ها جرأت چاپ آثارش را ندارند. مدتي با نام مستعار « اورخان سليم»  آثار عظيمي از جمله اولين رمان خود «خون سخن مي‌گويد» را با اين نام به چاپ مي‌رساند.
 دشمنان ناظم، بارديگر و اين‌بار به طور غير منتظره و ناگهاني او را دستگير و بدون هيچ توضيحي به 15 سال زندان محكوم مي‌كنند. بسياري از روشنفكران ديگر نيز دستگير، زنداني و بازجويي مي‌شوند. مدتي را در يك كشتي زنداني است، در همان كشتي با  حكم عصيان و شورش عليه دولت به 20 سال زندان محكوم مي‌گردد كه جمعاً‌ مي‌شود 35 سال و اين يعني خداحافظي با آزادي! درد سياتيك، بيماري ريوي و بيماري قلبي شديداً او را آزار مي‌دهند. اما قلب ناظم براي وطن اش، به عشق مردم و به ياد كودكان وطن‌اش مي‌تپد و در زندان هم از پا نمي‌افتد. بسياري از‌آثار بزرگ ناظم حكمت در زندان خلق شده‌اند. او مرد روشنايي و اميد است:
«ساعت 21
در محوطه ي زندان  زنگ به صدا مي آيد
در تمام سلول‌ها بسته مي‌شود
اين بار زندان كمي به درازا كشيد
 8سال
زندگي كاري اميد بار است، محبوب من،
زندگي كارجدي است، چنان كه دوست داشتن تو.»
 در زندان علاوه بر نويسندگي، به كار بافندگي مشغول مي‌شود، تمام زندانيان را به زندگي، به هستي اميدوار نگاه مي‌دارد و مدام از آزادي سخن مي‌گويد. « جهاني شدن شاعر آغاز شده بود، شعر او از آن پس شعري بود كه رابطه‌اي بين فرد و مردم و نيز مردم كشورهاي ديگر و سرزمين‌هاي دور دست ايجاد مي‌كرد. او شعر انسان آفريقايي و كوبايي و عرب و  جاپانيرا مي‌گفت. بدينسان فرياد همه‌ي ستمديدگان جهان بود كه از زبان ناظم حكمت بيرون مي‌آمد و او به قدرت حرف براي گفتن داشت كه ايجاب مي‌كرد به رواني و فراواني نثر نوشتن شعر بگويد. اما در بلندترين شعرهايش نيز پيوسته آن آهنگ كوبنده را كه خاص شعر ناظم حكمت است، مي‌توان ديد. او در زندان لقب «بابا» گرفته و شعرهايش بيرون از زندان در كشورهاي ديگر{ و نه در تركيه كه كسي جرأت چاپ آنها را نداشت}، چاپ ومنتشر مي‌شود و هر روز به شيفتگان او در سراسر جهان افزوده مي‌شود. ناظم قرار است 35 سال را در زندان باشد و اين يعني تمام زندگي‌اش، بنابراين مبارزه‌اش را در زندان ادامه مي‌دهد.
 مقدمات جنگ جهاني دوم شروع شده، ناظم خطاب به موسوليني و فاشيزم حاكم برايتاليا كتابي با عنوان «نامه‌هايي به تارانتا بابو» منشتر مي‌كند. اين كتاب حاوي اشعار سياسي است. او هميشه و همواره در طول تاريخ فريادي مي‌زند و گويي صدايش را از فراسوي زمان‌ها مي‌شنوي:
« هنوز آن روز فرا نرسيده است، پرچم‌هايتان را نبنديد
گوش فرا دهيد، آنچه را مي‌شنويد، زوزه ي‌ شغالان است
صف‌هايتان را فشرده تر كنيد بچه‌ها،
اين نبرد، نبرد با فاشيزم است، نبرد آزادي است.»
 ناظم در زندان «بورصه» است. جنگ جهاني دوم هم تمام شده و نسيم آزادي كم كم وزيدن گرفته است. از طرفي فشارهاي زيادي براي آزادي ناظم حكمت ـ شاعر آزادي و صلح ـ به دولت تركيه وارد مي‌شود، اما هيچ اميدي به آزادي نيست. اينجاست كه او دست به اعتصاب غذا مي‌زند. «اوكتاي رفعت»، ( پسرکاکايناظم)، «اورهان ولي» و «ملك جودت» هم بيرون از زندان اعتصاب كرده‌اند، جوانان دست به تظاهرات مي‌زنند، خواننده‌ي معروف آمريكايي «پل رابسون» در ايالات متحده فراخواني خطاب به مردم منتشر كرده، عده‌ي‌زيادي از مردم در برابر كنسولگري تركيه در نيويارك اجتماع كرده‌ و خواهان آزادي ناظم حكمت هستند. « ژان پل سارتر»، « لويي آراگون»،‌ « پابلو پيكاسو» به نمايندگي از روشنفكران فرانسه نامه‌اي به سفيرتركيه نوشته‌اند، «پابلو نرودا» و «نيكلاس گيلن» از امريكاي جنوبي به پاخاسته‌اند، ديوارهاي «آنكارا»، «ازمير» و «آدنا» پر از شعارهايي مبني بر آزادي او مي‌شود. «مايكل گولد»، «بن فيلد»، «هوارد فاست»، «ويليام پترسون» و ديگرنويسندگان آمريكايي به وزير امور خارجه ي وقت «آچسون»، تلگرام فرستاده و افراد مي‌خواهند از نفوذ آمريكا در تركيه استفاده كند، «لوده ميسين» شاعر ميهن پرست يوناني، نويسندگان بلغار ياو ديگران نامه‌هايي به سفارتخانه‌هاي تركيه در كشورشان مي‌فرستند.

ناظم هيجدهمين روز اعتصاب غذا را هم گذراند و از آزادي خبري نشد. بالأخره در شانزدهم ماه مه 1950 انتخابات آغاز شد. حزب دموكرات بر سر كار آمد. شعار عفو عمومي كه در برنامه‌ي انتخاباتي اين حزب آمده بود، عملي شده و ناظم بعد از 12 سال و 5 ماه و 16 روز دوباره آزادي را نفس كشيد. زندگي او سرشار از فراز و نشيب است: تهديد، تبعيد، زندان، فرار، مبارزه، و از همه مهمتر جدايي؛ جدايي از خانواده، همسر، فرزند و..... وطن‌اش كه او را مي‌پرستيد:
«بعضي انواع گياهان را مي‌شناسند و بعضي انواع ماهيان را
من انواع جدايي را
بعضي نام ستارگان را حفظ دارند
من نام حسرت‌ها را.»

اما آنچه ناظم را شاعري جهاني كرد، روح وسيع، قلب زلال و اقيانوس بيكراني از انسان دوستي است كه در سينه‌اش موج مي‌زد. او به «انسان» احترام مي‌گذاشت و در آخر عمر خوشحال بود كه «انسان
» زيسته است:
«امروز در برلين حتي اگر از غصه دق كنم
مي‌توانم بگويم كه مثل يك انسان زندگي كردم.»
مهم تر اين كه او آزادي را تنها براي كشورش نمي‌خواست، بلكه انسانيت را دنبال مي‌كرد. مي‌خواست جهان براي همه باشد، نان، هوا، آب، خاك و زندگي را براي همه مي‌خواست:
«برادرانم
شعرهاي ما بايد بتواند به گاو لاغر  و نحيف بسته شود
و زمين را شخم كند
بايد بتواند در شاليزارها
تا زانو در باتلاق فرو رود
با بتواند همه چيز را بپرسد
بايد بتواند بر سر راه‌ها بايستد
مانند سنگ‌هاي كيلومتر‌شمار، شعرهاي ما
بايد بتواند دشمن‌ را كه نزديك ‌مي‌‌شود، پيش از همه ببينند
بايد بتواند در جنگل بر تام تام‌ها بكوبد
تا آن زمان كه درجهان يك سرزمين اسير و يك انسان اسير باقي نماند
و در آسمان يك ابر اتمي،
و شعرهاي ما بايد بتواند هر آنچه دارد از جان و مال و فكر و انديشه
در راه آزادي بزرگ بدهد.»

او اگر چه بيشتر عمرش را در زندان به سربرد اما گاه در آسيا، گاه اروپا، گاه آفريقا و گاه در آمريكا است. در شعرهاي او همه‌ي مردم جهان حضور دارند. گاه در بلغاريا، درساحل «وارنا» ست، كشتي اي عبور مي‌كند و ناظم آ‌ن را لمس مي‌كند و دست‌هايش مي‌سوزد، گاه در آفريقاست و از فراز آسمان، از هواپيما مي‌بيند كه «با ويولون سل مي‌زنند آهنگي از چايكوفسكي را» و «گوريلي گريه كنان، تكان مي‌دهد بازوهاي پرمويش را. » گاه در سواحل اقيانوس هند و گاه در چين و ...  براي احمداوغلو {سرباز ترك كه در کوريا مي‌جنگيد} نامه‌ي‌منظومي مي‌نويسد و مي‌گويد: «مي‌روي كه را بكشي احمد؟ آرزوهاي خود را كه درخاك کوريا به تحقق پيوسته‌اند؟...»

او در هيأت «دختر هفت‌ساله‌اي مي‌شود در هيروشيما كه مرده است، چشم‌هايش بريان است، خاكسترش بر باد رفته است.»
شعر ناظم حكمت پيكي است از انسان دوستي و مهرورزي. مژده‌اي است براي طبقات محروم كه با اندوهي سرشار سروده شده‌اند. او شهرها و كشورهاي بسياري را ديده است كه ويران شده‌اند، مردمان بسياري كه كشته‌شده‌اند، خانه‌هايي كه غارت شده‌اند....براي قربانيان بمب اتمي  جاپانچهار شعر مي‌نويسد، كمي بعد آنها به ترانه‌ي  جاپانتبديل مي‌شوند. در كنگره‌ي جهاني صلح در هلسينكي همه‌ي نمايندگان به پا مي‌خيزند و به ترانه‌ي جاپان، سروده‌ي شاعر ترك و صداي «پل رابسون» خواننده ي‌ سياه پوست و دوست ناظم حكمت گوش مي‌سپارند. جهان وطني ناظم در شعر «آنژين صدري» به روشني آمده است و من تمام آن را نقل مي‌كنم:
« اگر پاره‌اي از قلبم اينجاست
پاره‌ي ديگرش در چين است دكتر!
در ميان سياهي كه روان است به سوي رود زرد.
و هر سپيده‌ دم، دكتر
هر سپيده دم قلبم در يونان تيرباران مي‌شود.
واينجا هر شب كه محكومين به خواب مي‌روند
و درمانگاه خلوت مي‌شود،
 قلبم در«چامليجا» درخانه‌ي مخروبه‌اي است دكتر!
و ده سال است كه،
براي هديه كردن به ملت فقيرم
تنها يك سيب سرخ برايم مانده است، دكتر!
يك سيب سرخ:
قلبم.
نه «آرتريواسكلروز»، ‌نه نيوكوتين، نه زندان
سبب آنژین صدری من این است دکتر!.

او آنچنان كه خود مي گويد بيش از درياها و كوهها و صحراها، انسانها را دوست داشت. هيچ چيز از نگاه كنجكاوانه ي او در نمي ماند. او دنيا را از دريچه ي وسيع چشم و ذهن خود مي بيند وشعرش بازتاب زندگي اوست، نه تحت تأثير نگاهها، حرفها، شعرها و ذهنيت هاي ديگران. زبان شعرش، زباني بسيار تأثير گذار، دلنشين، و در عين حال آميخته با خشمي پنهان است، چرا كه محتواي شعرهايش عموما" بيانگر دردها و آرمان هاي مردم جوامع پايين است و از سوي ديگر سلاحي است براي روبرو شدن با زورگويان تمام عصرها در تمام جهان.

ناظم با گره زدن سنت هاي شعري تركيه و سادگي زبانش كه به واسطه ي همين مضامين انقلابي و مردمي به دست آورده بود، گونه ي جديدي در شعر به وجود آورده بود كه براي تمام مردم جهان قابل خواندن و فهميدن است.« شعرهاي ناظم ساده و روان است اما گاهي در تشبيهات و تصويرهايي كه مي آفريند، نوعي پيچيدگي احساس مي شود. او با شيوه ي جديدي كه در استفاده از حروف و كلمات ايجاد كرد، به موسيقي خاصي در شعر دست يافت. صداي طبيعت، ماشين و اصوات پراكنده در جهان مادي را به روشني مي توان از خلال شعرهاي ناظم شنيد. عاشقانه هاي ناظم حكمت در اوج زيبايي و احساس سروده شده است. احساسي كه سرشار ازاندوهي زيبا و نوستا لژ يك است.»

ناظم حكمت در ذهنها و يادها خواهد ماند، با شعرهايي كه براي « انسان ها » سروده است، انسان هايي كه نگران آينده ي آن هاست، براي بچه هايي كه بي گناه اند، براي زنان و دختران بي پناه و براي همه و همه!
همان گونه که گفته شد؛ او سال های متمادی را در زندان گذراند اما آثار قابل توجهی را از خود به یادگار گذاشت. به قول اورهان ولی : ناظم حکمت یک ماشین شعر است. از او بيش از 35 كتاب به يادگار مانده است كه علاوه بر شعر، كتاب هايي هم در زمينه ي رمان ، نمايشنامه، تئاتر و قصه دارد.

سر انجام قلب بيمار ناظم حكمت در سحر گاه روز سوم ژوئيه 1963 در مسكو ، دور از سرزميني كه هميشه برايش مي تپيد باز ماند و تمام شاعران و نويسندگان، انديشمندان، هنرمندان و تمام آزاديخواهان جهان را به اندوهي عميق سپرد.
« مردگانم را همچون تخم به زمين پاشيده ام
يكي در«اورسا» آرميده است، يكي در استانبول
يكي در «پراگ»
محبوب ترين مملكت من زمين است.
وقتي نوبت من رسيد، تن مرا با زمين بپوشانيد.»
منبع :زندگي نامه  حکمت و آزاديخواهان.