نامه ی شماره ی نهم

زانو زده بر خاك زمين را نگاه مى‏كنم
علف را نگاه مى‏كنم
حشره را نگاه مى‏كنم
لحظه را نگاه مى‏كنم شكفته آبى ِ آبى
به زمين بهاران مانى تو، نازنين من
تو را نگاه مى‏كنم.
خفته بر پشت، آسمان را مى‏بينم
شاخه‏هاى درخت را مى‏بينم
لكلك‏ها را مى‏بينم بال‏زنان
به آسمان بهاران مانى تو، نازنين من
تو را مى‏بينم.

آتشى افروخته‏ام به صحرا شب هنگام
آتش را لمس مى‏كنم
آب را لمس مى‏كنم
پارچه را لمس مى‏كنم
سكه را لمس مى‏كنم
به آتش ِ اردوگاهى زير ستاره‏ها مانى تو
تو را لمس مى‏كنم.
ميان آدميانم و آدميان را دوست مى‏دارم
عمل را دوست مى‏دارم
انديشه را دوست مى‏دارم
نبردم را دوست مى‏دارم
در نبرد من موجودى انسانى‏يى تو
تو را دوست مى‏دارم.