قطعه‏يى از مرگ شيخ بدرالدين

مى‏بارد نم‏نم
ترسان و لرزان
با صداى فروخورده
همچون پچ و پچ خيانت.
مى‏بارد نم‏نم
چنان كه پاهاى خائنان، عريان و سپيد
مى‏دود بر خاك ِ سياه ِ خيس پندارى.
مى‏بارد نم‏نم
و در بازار سه‏رز1
برابر دكه‏ى آهنگر پيكر ِ بدرالدين آويخته بر درختى.
مى‏بارد نم‏نم

از شب ِ ديررس ِ بى‏ستاره پاسى گذشته است.
سراپا عريان است شيخ ما
آبچكان تاب مى‏خورد
زيرشاخه‏ى ريخته‏برگ.
مى‏بارد نم‏نم
لال است بازار سه‏رز
كور است بازار سه‏رز
سودايى موحش در هوا است
بى‏حرفى، بى‏نگاهى.
فرومى‏پوشد به‏ناگاه
صورتش را به دو دست‏اش، بازار سه‏رز.
مى‏بارد نم‏نم.