مىبارد نمنم
ترسان و لرزان
با صداى فروخورده
همچون پچ و پچ خيانت.
ترسان و لرزان
با صداى فروخورده
همچون پچ و پچ خيانت.
مىبارد نمنم
چنان كه پاهاى خائنان، عريان و سپيد
مىدود بر خاك ِ سياه ِ خيس پندارى.
مىبارد نمنم
و در بازار سهرز1
برابر دكهى آهنگر پيكر ِ بدرالدين آويخته بر درختى.
مىبارد نمنم
چنان كه پاهاى خائنان، عريان و سپيد
مىدود بر خاك ِ سياه ِ خيس پندارى.
مىبارد نمنم
و در بازار سهرز1
برابر دكهى آهنگر پيكر ِ بدرالدين آويخته بر درختى.
مىبارد نمنم
از شب ِ ديررس ِ بىستاره پاسى گذشته است.
سراپا عريان است شيخ ما
آبچكان تاب مىخورد
زيرشاخهى ريختهبرگ.
مىبارد نمنم
لال است بازار سهرز
كور است بازار سهرز
سودايى موحش در هوا است
بىحرفى، بىنگاهى.
فرومىپوشد بهناگاه
صورتش را به دو دستاش، بازار سهرز.
لال است بازار سهرز
كور است بازار سهرز
سودايى موحش در هوا است
بىحرفى، بىنگاهى.
فرومىپوشد بهناگاه
صورتش را به دو دستاش، بازار سهرز.
مىبارد نمنم.